سفر در سفرنامهی اصفهان
ویدئوآرت سفرنامهی اصفهان، موزه هنرهای معاصر اصفهان
نویسنده: مسعود میرقادری
ویدئوآرت سفرنامهی اصفهان در طول یک هفتهای که نمایشش به طول انجامید چهار مرتبه من را به موزه هنرهای معاصر اصفهان کشاند. من هم مانند سیاحی که در این اثر، نمایندهی تمام سیاحانی است که از اصفهان گذر کردهاند و از دیدگاه خود وقایع را روایت میکند از منظر خود به شرح گفتگویی میپردازم که بین من و این اثر همچنان در جریان است.
ویدئو آرت سفرنامه اصفهان به صورت پنج کاناله نمایش داده میشد و این الگوی نمایش هر لحظه بیننده را وادار به غافلگیری میکرد و مگر اینگونه نیست که تاریخ، فرهنگ، معماری و مردم اصفهان این قابلیت را دارند که در هر لحظه و هر شرایطی تو را وادار به غافلگیری کنند.
در این اثر بیننده با دو راویِ «تصویر» و «صدا» مواجه است. راوی اول یعنی تصویر، از منظر «انسانی معاصر» به نمایش تصورات خود از آنچه نمایندهی سیاحان شرح میدهد؛ میپردازد. اما راوی دوم یعنی صدایی که به گوش بیننده میرسد صدای نمایندهی سیاحان است. این دو راوی در تمام طول مدت نمایش اثر از زاویه دید خود به وقایع مینگرند و گاه با یکدیگر تفاهم دارند و گاه بهکلی با یکدیگر مخالفاند. بنابراین گفتگومندی را میتوان از ویژگیهای بارز این اثر ارزیابی کرد.
نریشن یا گفتار متن با رویکردی بینامتنی و برگرفته از بیستوپنج سفرنامهی سیاحانی است که از دورهی صفویه تا دورهی قاجار و حکومت ظلالسلطان به اصفهان سفر کردهاند. گفتار از منظر سیاحی روایت میشود که خود را نمایندهی سیاحانی که به اصفهان سفر کردهاند معرفی میکند. در همین حین است که بیننده از منظر راوی اول با تصویر چند حشرهی شبیه به زنبور مواجه میشود که یکی از آنها از بقیه جدا میشود و بیننده، بقیهی روایت را از زبان او میشنود. اما چرا تصویر( راوی اول) یک زنبور با صدایی که شبیه به حشرات موذی است را نمایندهی سیاحان معرفی میکند؟ دو پاسخ بدون اینکه یکی بر دیگری رجحان داشته باشد برای این سؤال وجود دارد.
-
ماهیت نمایندهی سیاحان و تعابیرش از منظر راوی اول آنقدر عجیب و ناآشناست که او را شبیه به حشره میبیند.
-
بسیاری از سیاحان به شهادت تاریخ و اسناد مکتوب، بهمنظور جاسوسی و خرابکاری به اصفهان آمدهاند و به این دلیل نمایندهی سیاحان در شمایل حشرهای موذی نمایش داده میشود.
در طول نمایش، صدا و تصویر دائماً بیننده را به چالش میکشند، غافلگیر میکنند و به او نهیب میزنند. از یکسو بینندهی امروزی نمیتواند روایت نمایندهی سیاحان را از اینکه بدن مردگان در خاک اصفهان نمیپوسیده، بوی گوشت در اصفهان تغییر نمیکرده و سیب به مدت هفت سال و آن هم بدون یخچال در اصفهان تر و تازه میمانده است، بپذیرد و از دیگر سو در همین حین که راوی سیاحان میگوید اصفهان دارای هوای صاف و بدون حشرات است؛ تصویر چند حشره نمایش داده میشود. وجه دیگری که بیننده را به چالش میکشد نحوهی توالی تصویرهاست که در کل مدت نمایش به شکل پشت سر هم نمایش داده نمیشوند و بیننده در بسیاری از موارد از اینکه تصویر بعدی بر کدام یک از دیوارهای گالری نمایش داده خواهد شد بیخبر است. یکی از ویژگیهایی که بیننده را به دیدن چندبارهی این اثر دعوت میکند همین ویژگی است. درعینحال این ویژگی قصد سنتشکنی دارد و به عادتهای معمول بیننده اعتراض میکند. از یکسو بیننده با به چالش کشیده شدن عادتهایش در نحوهی نمایش تصاویر و با صفاتی که توسط سیاح به اصفهانیها نسبت داده میشود، مورد اعتراض قرار میگیرد و از دیگر سو نمایندهی سیاحان با تصویری که به شکل حشره از او ارائه میشود و تضادی که گهگاه بین گفتار و تصویر وجود دارد، مورد اعتراض قرار میگیرد.
دوچرخه و پیرمردان دوچرخهسواری که کتوشلوار به تن دارند برای کسانی که حتا یکبار هم به اصفهان سفر کردهاند تصویر غریبی نیست. پیرمرد دوچرخهسوار کتوشلوارپوش این اثر در سه نقش ظاهر میشود. 1- نماد اصفهان، در جایی که به خصوصیات این شهر از قبیل آب و هوا و عادات و خصلتهای مردم اصفهان پرداخته میشود. 2- تاریخ پر فراز و نشیب اصفهان، زمانی که سپاهیان جهانشاه قره قوینلو به اصفهان هجوم آورده و حتا سر زنان را از تن جدا کرده، موهایشان را تراشیدند تا دستور شاه را اجابت کرده باشند. 3- در نقش ظلالسلطان.
از منظر راوی اول این تصویر یکسان از دوران اوج شکوه تا دورانی که اصفهان اوج شقاوت را به خود دیده، بیانگر این باور است که این شهر با تمام اوج و فرودها در طول تاریخ، هنوز زنده و پابرجاست. اگرچه پیر اما همچنان استوار.
در ادامه نمایندهی سیاحان به شرححال پادشاه میپردازد. بدون اینکه از پادشاه خاصی اسم ببرد. اما شواهدی که در ادامه میآید و ذکر نام سلطان حسین این حدس را تقویت میکند که پادشاه، یکی از شاهان عصر صفوی است. حاکمی دمدمیمزاج که حالاتش از روی رنگ لباسی که به تن میکند قابل پیشبینی است.نقش پادشاه را جوانی با شکل و شمایل امروزی به عهده دارد که تماموقت حواسش متوجه گوشی همراهش است و هر لحظه رنگ پیراهنش تغییر میکند. در اینجا بار دیگر بیننده با تصویر ارائهشده از شاه به چالش کشیده میشود که چنانچه تو هم به جای شاه بودی شاید روزی که لباس قرمز به تن داشتی کسی را به قتل میرساندی. تصویر پادشاه با نگاهی رعبآور درحالیکه لباسی قرمز به تن دارد؛ پایان مییابد.
اینجاست که نمایندهی سیاحان از فساد اداری آن دوره سخن به میان میآورد: « مجریان دستور شاهانه، داربستها را برافراشته بودند اما کاری صورت نمیدادند. فقط اعتباری که برای این کار تخصیص داده شده بود را به طور منظم خرج میکردند». در همین حین بیننده با تصاویری امروزی از نوارهایی که بهطورمعمول محدودهی ساختوساز را مرزبندی میکنند مواجه میشود و تصویر بیعملی آن دوران را به دوران حاضر تعمیم میدهد.
نمایندهی سیاحان در ادامه بیان میکند که در اصفهان به دیدن شیر و ببر و پلنگ و فیلهای سهگانه رفته است و بیننده با تصویر گربهای سفیدرنگ مواجه میشود. در این تقابل تصویر و صدا، بیننده شاهد حیوانی است که به فراوانی در کوچه و برزن با آن مواجه است یعنی گربه در تقابل با آنچه سیاح از گونههای جانوری اصفهان روایت میکند.
سپس نمایندهی سیاحان به شرح خسوفی که در سال 1617 در اصفهان رخ داده میپردازد و به باوری در بین عوام اشاره میکند که مردم آن دوره تصور میکردهاند حیوانی قصد دارد ماه را ببلعد و مردم برای نجات ماه به بام خانهها میرفتهاند و بر طشت میکوبیدهاند و آواز میخواندهاند تا حیوان فرضی بترسد و ماه را نبلعد. در این بخش، تصویر تنها با نمایش خطی سفیدرنگ راوی را همراهی میکند.
پس از آن، روزهای پایانی حکومت صفویه، محاصرهی اصفهان و شدت قحطی تا حدی که مردم ناچار به قتل و خوردن گوشت یکدیگر شدهاند از منظر سیاح روایت میشود و تصویر با نمایش چند لاشه، راوی را همراهی میکند. نکتهی قابلتوجه در این بخش، تصویر لاشهای است که چند حشره روی آن نشستهاند و سیاحان را محکوم میکند که آنها هم در شرایط وصف شده از گوشت مردار انسان تغذیه کردهاند. حکومت صفویه با تقدیم تاج توسط سلطان حسین به محمود افغان و ذکر این جمله از قول سلطان حسین که: « تقدیر ازل، تاج و تخت ایران را از من گرفته به شما لایق دید، مبارک باد» پایان مییابد. این شیوهی تسلیم آخرین شاه دوران صفویه که بسیاری آن دوران را دوران شکوه اصفهان میدانند؛ دل هر بینندهای را به درد میآورد.
در ادامه همان پیرمرد دوچرخهسوار در نقش ظلالسلطان درحالیکه نیمتنهی بز کوهی شکارشده را بر زین دوچرخهاش دارد دوباره به صحنه میآید. صفاتی که ظلالسلطان با آنها وصف میشود مثل بازی با شمشیر و تصویر او در حال بازگشت از شکار در تقابل با مشاغل زیاد دولتیاش قرار میگیرد. او مسئولیتهای زیادی بر عهده داشته درحالیکه احوالاتش از منظر سیاح و تصویر، با مسئولیتهایش تطابق ندارد. نکته قابلتوجه و جالب اینجاست که روزنامههایی که در آن زمان منتشر میشده هم زیر نظر او بوده است. بیننده در این بخش از اثر درمییابد که ظلالسلطان به قدرت رسانهها واقف بوده و با در دست داشتن رسانهها، اخبار را به دلخواه خود منعکس میکرده است.
در پایان، نمایندهی سیاحان بیان میکند که از این شهر انحطاط یافته خاطرهی خوبی دارد و به شرح زیباییها و شگفتیهای اصفهان میپردازد و آرزو میکند که این شهر شکوه پیشین را باز یابد چرا که این ملک قابلیت تبدیل شدن به بهشت را دارد. در اینجا تصویر، آرزوی سیاح را با به نمایش در آوردن تکه تکه کامل شدن پنجرهای از نوع پنجرههایی که در بناهای باشکوه و تاریخی اصفهان کاربرد دارند همراهی میکند.
ویدئوآرت سفرنامهی اصفهان با عبارت «چه دلخراش است که آدم به خود بگوید: این شهری است که من دیگر هرگز نخواهم دید» پایان مییابد.
این دفعه چهارم است که به قصد دیدن ویدئوآرت سفرنامه اصفهان به موزه هنرهای معاصر آمدهام. این بار هم مثل دفعات قبل پس از چند بار پشت سر هم دیدن اثر، آرامتر از همیشه از پلههای گالری 6 موزه هنرهای معاصر بالا میآیم و به حیاط خانهی ظلالسلطان پا میگذارم. احساس میکنم از پشت پنجرههای شکوهمند این خانه، مردی ریزاندام و خشک، با صورت تراشیده و نگاهی موذی همه چیز را زیر نظر دارد.
بیاختیار به سمت میدان نقشجهان به راه میافتم و هر بار دوچرخهسواری از کنارم رد میشود در جستجوی نیمتنهی بز کوهی شکارشده نگاهی به زین دوچرخهاش میاندازم. روبروی مسجد شیخ لطفالله میایستم و این بخش از روایت نمایندهی سیاحان مدام در سرم تکرار میشود که «اگر اصفهانی نمیبود، شاهکار آفرینش ناقص بود»
منتشر شده در دو هفته نامه صبح اندیشه