متن به همان صورت تایپ شده با تمام اشتباههای تایپی آمده است و تغییری در آن داده نشده است.
متن بداهه: ۲۶ دیماه۱۳۹۱
از ساعت هفده و پانزده دقیقه تا هیجده و چهل و پنج ” معرکنژاد” شروع به تایپ میکند.
شما هم میتوانید با واژهای یا جملهای از خودتان ( و نه شاعران و نویسندگان ) کمک کنید.
۱ )
کلاغ با بالهای سیاه اش
چنان مرا در بر می گیردکه حوض ماه را
۲)
سایهای که حوض را دور می زد
به درخت که رسید
به یکباره
پرید.
۳)
زن
ماه
و رودخانهای که خورشید را
فراموش کرده است.
۵)
چنان به این روزها
چسبیده است
کلاغ
که روز هم
سیاه میزند.
۶)
رودخانه را دور می زند
زنی که
ماه را گم کرده بود
۷)
و این همه آواز
که با باد
می رفت
و رودخانه بی آب
بی ماهی
۸)
شب
و چادر مادرم
چقدر فریبانه
بر لبهی
رود خیس می شوند.
۹)
آواز گنجشکی دیده نمی شد
و پنجرهای نیمه باز
باز صدا می زند
هوای بیرون چنان سرد است
که هیچ درختی
بر جای نمیماند
می لرزم
نه این خاکستری دم دمای غروب
که این کلاغهایی
که خانه باز میگردنند.
۱۰)
آمدند
نشستند
چای خوردنند
و رفتند
و من ماندم و
سایهای
که بر اشیا میگذشت.
۱۱)
سی و سه سال
سی وسه پل
سی و سه
چه فرق می کند
کدام سال بود
که رود از تمامی آوازهای
مسافران خالی شد
باز روزی
دوباره مرا صدا خواهی زد
از آن طرف
پل
و من راهم را خواهم کشید
و خواهم رفت
مثل همیشه
مثل همین دقیقههای
اکنون
که تو نیستی
و من در کنار رودخانه
ترا صدا می زنم.
۱۲)
دست
دست های بی صدا
چه کسی بود که می گفت
یک دست صدا ندارد
و بودم و اولین سیلی عاشقی
و صدایی که هنوز صورتم را سرخ می کند.
۱۳)
نحس است؟
سیزدهمین
شاید تمام این سیزده ها که صدای
مرا به این دختان
خشکیده از این روزهای سرد
می پیچانند
و طنابی که آیزان است
و سردی که تنام را پوشانده است.
۱۴)
پانزدهمین سال را که طی کنی
فرقی نمی کند
کدامین خیابان باشی
فقط بدان که دیگر همین خیابان هم
در آنی
دیگر انی نیست
که بود
تو آنقدر بزرگ شده ای
که باید مجازات شوی
برای تمام اشقانه هایی
که حفظ کردهای
برای تمام دستخطهایی
که نگهداشته ای
دیگر این خیابان
همان
خیابان همیشگی نخواهد بود
تو بزرگ تر شده ای
۱۵)
خشکیات از بی آبی نیست
از این روزهای
آدینه است
از همین سرمای پیچیده در گوش های این اتاق است
و چقدر بی آبی رودخانه مرا
به کسالت می کشاند
۱۶)
پچ پچ می کنی
و در این اتاق تا چه اندازه می توان فقط
به دیوار و
سقف
به در
در
در
در
دروازههای
این شهر رو به کدام پنجره بازمیشدند
که ترا در خود بلعیدند
و مرا رها در لابهلای این اشیا
این عتیقهها
چقدر گم شده ام
چقدر پچ پچ میکنی.
۱۷)
زمان را از بستر رودخانه برمیچینم
و بر سنگفرش
خیابان ها پهن می کنم
چه باک
که کسی درک کند
یا نکند
من تمام این شنبهها را تکرار میکنم
ساعتها
تمام ساعت فروشیها را تکرارمی کنم
و چرا همیشه باید ساعت
بر مدار
ده و ده دقیقه باشد
چرا
زمان این گونه سکوت می کند
ده و ده دقیقه و
چنان پرم از این زمان
زمان
زن
روزنه
زندگی
واژه هایی
که دیگر فقط برای تمام یکشنبهها باید سرود
شنبه ها اما روز دیگری است.
۱۸)
صدایی که موج می زند
آب را تکان می دهد
و چادر مادرم
چنان سیاه
در باد
که تن او در بستر
دیگر روسری ابی ات را بر سر نکن
۱۹)
عکس های
سیاه یا سپید
نه تمام رنگی
تمام قد
از این جای پاهای گذشته بر کودکی
و چسبیده گل و لای بر
در
چه روزهایی را باید
خاکستری سر کرد.
۲۰)
گامهایی که پلهها
را یکی یکی که نه
دو تا دوتا
قدم برمی دارند
خبری ندارند
مگر درگذشت
پدر را
در آن سوی
سی سی یو.
۲۱)
کمی آهسته تر
آه
هسته
تر
تر
بر این درختان ترکه بکوب
که دیگر
نام های حک شده را
در حافظهی
خود
آرام آرام فراموش می کنند.
۲۲)
ایستادهای
فقط برای واژه ای
که بر
تن دیوار حک می شود
دیوار
دی.ار چین
ماچین
چین های دامن
دخترکان نابالغ
چقدر بر تن من
بر این دیوار
بر این روزها
سردی
می لرزد..
۲۳)
صورت ات را بر این دیوارها سر
میچسبانی
و با انگشت ات اشاره می کنی
کسی در پس این واژه ها
خفته است
آرام تر نگاه بردار
حتی با این آشفتگی
واژه ها کاری نداشته باش
فقط دست ات را که پایین آوردی
آخرین هدیه بر
کودکی که درون حیاط ایستاده است
……………..
…………..
۲۴)
چشم های درشت زن
و میوهای رها شده
درون اتاق
یادی از پدر را
زنده می کنند.
۲۵)
بند کفش های ات
رنگی است
اما گام هایت
چنا به خاکستری می زنند
که ……………..
۲۶)
کودکی ام را درون این قابهای سیاه و سفید رها کردم
و امروز
تو مرا رنگین می خواهی
باید کمی
چشمهای یمان را رنگ بزنیم
لاک هایی که خریده ام کجاست
ناخن ها هم می توانند گامهای
مرا رنگین کنند.
۲۷)
و از کنار همین قلبها میگذریم
مثل همین روزها
مثل همین همین ها
چقدر
تکیه کلام یافتهام
در این فی البداهگی
قلب یا قاب
قاب
یا تاب
چه فرق می کند
وقتی باید فقط تکرار کنی
من سیزیف شده ام
و فقط ترا بر شانههایم می کشم.
۲۸)
بر سنگها که
می گذری
گوری در خود نهفته دارند؟
و رویاهایی که به خاک
از آب
از پل از آب های این رودخانه
تا گاوخونی
چه رویاهایی که دیگر باز نگشتند
و چه دوستانی که آب شدند
اب
و باد عناصر این جهانی
که آرام رودخانه را از خود تهی کردهاند.
۲۹)
کنار حوض نشسته بود
و سایههای ماهی یان را
با انگشت دنبال می کرد
درختان پریدند
کلاغی بر لبهی
پاشویه
قالب صابونی رها کرد.
۳۰)
باد در دهلیزها می پیچید
زنان سیاه پوش
از روی پل
عبور میکردنند
پرندگان سفید
صیحه میکشیدند.
– نوشین نفیسی –
۳۱)
دسته دسته کلاغها
خبرهای خود را در
آسمان رها می کنند.
۳۲)
آفتاب بر لب بام رسید
ابری که افتاده بود درون باغچه
گل می داد.
۳۳)
تکه ابری بر لب دیوار
به سرخی می زد
و من درون این قاب او را اویختم.
۳۴)
دستی
سیبی
و نگاه های زنی
۳۵)
آنقدر بالای سرت
ایستادهام
نگاهات کردهام
هوا خوردهام
که باد کردهام.
۳۶)
دکمه های پیراهن ام
را در شب شماره می کنم
یکی
دو تا
و هنوز در آستین خود مانده ام.
۳۷)
باز
باز نشسته ام
بر صندلی های سنگی میدان
و عبور مسافران
با بستههای همیشگی شان
چقدر
آواز جابهجا می کنند.
۳۸)
دور تا دور
بر سیمهای رخت
روسریهای سیاه
۳۹)
انگشتری که بر انگشت داشتی
درون حوض
و افتاب بود
که ان را درون خود بلعید.
۴۰)
سایه ام درون حوض می افتد
آسمان
چه وسعت اندکی دارد.
۴۱)
نوری ار درز پنجره
و درختی درون حیاط
مادرم ظرف می شوید.
۴۱)
پرزههای قالی
همین رنگینکهای پراکنده در هوا
مرا در خود فرو می بلعند
مثا روزههای سقف بازار
که کوکی ام درون شان میایستاد.
۴۲)
پدر بزرگ
هنوز بر دوچرخه لاری اش
و من هنوز در حسرت تو دلی رفتن.
۴۳)
موج می زند
رو سری ات
بر این دستهای ماسیده
دانه دانه
می بارم
برف خواهم شد
و رو سری ات را سپید خواهم کرد.
۴۴)
چهل و چهار
مدار عمر من
که بی وقفه در گذرند
تولدی در کار نیست
فقط باید
برای مادرم گلاب بگیرم
بر سنگ قبرش بپاشم.
۴۵)
پچپچهوار پلک می زند زن
در خیابان
و من پچپچهوار
در گوشهای تو
پچ
پچ
.
.
.
– پریسا رجبیان-
۴۶)
ای کاش رنگی داشتم بر آخرین
سیاهی.
ای کاش اقلیم سیاه نداشتم
تا اقلیمهای فیروزهای و زرد و صندل و سپیدم
را به رخ می کشیدم.
ای کاش قبل از سیاهی
پا می نهادم
بر………..
۴۷)
سالهای تولد من
سال شیطنت های
سال چهل و هفت
گه بر چهرهام می نگرم
به آینه شک می کنم.
۴۸)
روسری ات را بر می داری
باد موهای ات را در خود رها می کند
چقدر من حسود شدهام.
۴۹)
گرداگرد این حیاط
و گلهای آفتاب گردان
و عینک پدر بزرگ
همه چیز رو به سوی عصر دارند.
۵۰)
برگ برگ
می ریزند
کاغذها از لبهی
این میز
این عصر
که گاه ساعتها از یادمان
رفته است.
۵۱)
باد بود که در دهانههای پل می پیچید
و زن بود که از میان رودخانه می گذشت
نه باروری در کار بود
و نه زایشی
قهقهی مردانی از روی پل می گذشتند.
۵۲)
بر سطح این رودخانه
کلاغها هم انتظار می کشند.
۵۳)
با آخرین لقمه
خبری به گوش می رسد
و عنکبوتی که
در گوشه سقف تار می تند.
۵۴)
ترنم ترانههای قدیم
سرفههای پی در پی
و وقتی که دیگر
فقط سوزن گرامافون گیر می کند
و فردا در مسجد صدای قاری خوان
…………….
۵۵)
بخند
اینجا هنوز
خندههای تو را کم دارد.
– سمیه طوسی –
۵۶)
به هوای تو میآیم
از درون
به چشمهایات
که دیدنیام کرده
قدم زدن
روی این سنگها
دستهای تو را کم دارد
و پاهای مرا
که هر دو در دیروز جامانده.
– سمیه طوسی –
۵۷)
قدم می زنم
درون این خانه
چقدر قدم کوتاهتر شده است
حتی از گلهای میمونی
که لب می زنند
چقدر کوتاه
کو
تاه
تاه
………..
۵۸)
در ترکهای زایندهرود گم می شوم
دنیایی انجا هست
که هنوز
سکوهای روبه رودخانهاش
مرا افسون می کند.
– نیره حسنخانی –
۵۹)
پشت بامهای
چنان به هم چسبیدهاند
که گویی نه محرمی
نه نامحرمی
۶۰)
خط خط
خط می زنم
واژههایی
که از دوستات دارم ها سخن می رانند
۶۱)
کاغذ کاهی
و نقش زنی
نیم
رها در
آستانه در
و من
با مشتی خطهای مجعد
مثل روسری تو.
۶۲)
مرکب بر بالهای
غرابها
چه سیاه می دوند
( غراب= کلاغ نیست!!)
۶۳)
تکه تکه
از برگها درخت می بارد
و من که بر سایهام تعظیم می کنم
۶۴)
گربه
درخت را دور زد
و ماهیها
با قدمهای مادر بزرگ در دالان خانه محو شدند.
۶۵)
و روز اول دی ماه آسمان بارید
و من به هیات باران به شهر وحی شدم.
( مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن)
– حمیدرضا وطنخواه-
۶۶)
بهمن
به من
که از سی و سه سالگی ات می گذرم
از این خیابانهای شلوغ
از این صدای هیاهوها
به بهم
بهمن
من شده ام.
۶۷)
مرا در این دفترات
تو را در این کوچهها
چه قدر سرد
رها کردهاند.
۶۸)
نور چراغ تیر برق
و سیمهایی که پنجره را در خود
پیچیدهاند
۶۹)
بر مزرعه
مورچه ها چه ساده
مرا انگاشته اند
که یکی یکی
از ساق پاهایام بالا می روند.
۷۰)
چای آوردهای
دستهایت
مثل توتون
سیگاریام کرده است.
سبزی چشمهایات در چهرهام
کبود میشوند.
مداد سیاهات را
از چهرام بردار
من به دهانات معتادم.
– نیره حسنخانی –
۷۱)
خط خط خط
تودهای انباشته از حالتهایی که ایستادهای
من فقط در اولین خط انگشتهایت ماندهام
۷۲)
کاغذی رنگین
با زنجیرهای کاغذی
روزهایام را در آسمان رها کردهام
۷۳)
زنجره ای که بر درخت
بود هیچ خبری از تو
نداشت.
۷۴)
این همه صدای گنجشک
درختان کجا هستند
۷۵)
صدای کلاغها
آسمان چنان به بالهای شان چسبیده اند
که عصر
هم به شب می زند.
————————————
تمام
ساعت هیجده و چهل و پنج