نویسنده مسعود میرقادری / شاعر و ترانهسرا
ما خانههایمان را
کنار پیادهروها پهن کرده بودیم
در میان قدمهای عابران
چپ و راست
لا به لای سایهی نردهها
که روی قوز خیابان پهن شده بود
نور ملایم ویترینها
تمام نقوش این اتاق و حیاط گسترده را
مورب میکرد
ما روی ثانیهشمارها ایستادیم
به انتهای این خیابان رسیدیم
آنها دور زدند
□
مسافری
که در کنار پیادهرو
بساط پهن کردهبود
بر روی آخرین
آجر خانهاش
خوابش برد.
(مجموعه شعر “دست در موهای آینه”، انتشارات نقش مانا، اصفهان،1383)
اولین خصوصیتی که در شعر جلب نظر میکند عینیت تام و استفاده از عنصر تصویر است. تصویری که هر کدام از ما در زندگی شهری با آن مواجه هستیم. ضمیر «ما» نشان میدهد که راوی خود را جزئی از کسانی میپندارد که به شرححال آنها پرداخته است و امکان هم ذات پنداری را به مخاطب میدهد. گروهی خانهها و بساطشان را کنار خیابان پهن کردهاند و کسب و کاری به هم زدهاند! شاعر این بساط را در وجهی کنایهآمیز، مابهازایی از خانه در نظر میگیرد. آنها زندگیشان را در میان قدمهای عابران پهن کردهاند و لگدکوب میشوند. «چپ و راست» نشاندهندهی اجتماعی از بیخانمانهاست که در کنار یکدیگر به زیست مشغولاند. واژهی «مسافر» در بند آخر شعر با توجه به عناصری از متن مانند پیاده¬رو و ویترین، تداعیکنندهی زندگی شهری است و میتواند یادآور مهاجرانی باشد که به امید زندگی بهتر راهی شهر شده و اکنون خانههایشان را کنار پیادهروها پهن کردهاند.
عبور نور ویترینها از نردههایی که آنها را از طبقهی مرفه جدا کرده بر زندگیشان سایه انداخته است. ویترین میتواند نشانهای از تجمل، ثروت و فرهنگ مصرفگرایی باشد و نرده مابه¬ازای میلههایی است که بر زندگی آنها سایه انداخته است؛ سایهی سنگین طبقهی مرفه بر «ما». چه بسا این طبقه هم در آن سوی نردهها، زندانی نوع و شیوهی زندگی خود باشد، در هر صورت نردهها فاصلهای بین دو طبقه ایجاد کرده است. علاوه بر اینها، گروهی عابر که میتوان آنها را نمایندهی جامعهی شهری دانست در حال عبور از پیاده رو هستند که حائل بودن نردهها در مورد ایشان هم صدق میکند.
با توجه به اینکه پیاده رو نسبت به خیابان ارتفاع بیشتری داردو قوز خیابان استعارهای از پیاده رو است نشاندهندهی آن است که حتی خیابان هم بیکیفیتترین بخش خود را به این اجتماع اختصاص داده است. در ادامه مؤلف با طنزی تلخ، وسعت خیابان را حیاط خانهی بیخانمانها میپندارد. در وجه دیگر، حیاط به واسطهی ایهام تبادر میتواند دلالت بر حیات و زندگی این افراد نیز باشد. خط مورب حاصل از نور ویترینها، نشانگر عدم تعادل حاکم که بر زندگی این افراد است؛ زیرا «خط مورب» خطی نامتعادل است و مشخص نیست که به ایستایی تمایل دارد یا به سطح افقی.
در ادامه، «ما» همان است که از ابتدای شعر آمده بود. با این وصف که اکنون، «ما» روی ثانیهشمارها میایستد. ثانیهشمارهایی که دلالت بر زماندارند. خیابان در وجهی استعاری دلالت بر ساعت و زمان دارد و میتواند بر عمر دلالت کند و «آن ها» ضمیری برای ثانیهشمارهاست. این بخش از شعر بیان میدارد اجتماع «ما» به انتهای خیابان زندگی رسیده است درحالیکه زمان همچنان ادامه دارد. از دیگر سو تقسیم زمان به کوچکترین بخش آن یعنی ثانیه، میتواند نشانگر زندگی در لحظه، بی هیچ امیدی به آینده “به انتهای خیابان رسیدیم” باشد و صرفاً زنده بودن. درعینحال، ضمیر آنها میتواند بر عابرانی دلالت کند که حین دور زدن خیابان به روزمرگی خود مشغولاند.
در بند آخر مؤلف به شرححال مسافر میپردازد. در این جا راوی و مسافر را با توجه به استفاده از ضمیر «ما» در ابتدای شعر، میتوان یک نفر پنداشت و البته محتمل است که راوی، روایتگر احوالات شخصی، غیر از خود باشد؛ اما به هر رو حس هم ذات پنداری با انسان تصویر شده در متن حاضر اجتنابناپذیر به نظر میرسد. مسافر در انتها بر آخرین آجر خانهاش که از یک سو به واسطهی رویکرد عینی شعر، میتواند یکی از آجرهای پیاده رو باشد به خواب می رود. از دیگر سو این آخرین آجر خانه، تنها یادگار خانهی ویرانشدهی مسافر است و در وجهی دیگر تداعیکنندهی خانهای خیالی و یا خانهای است که آرزوی داشتن آن را دارد. واژهی خواب فعل خوابیدن را به ذهن متبادر میسازد و همچنین نشاندهندهی به پایان رسیدن زندگی مسافر و درعینحال مرگ امیدها، آرزوها و رویاهایش است. برای نمونه آن جا که شاعر ذکر میکند «به انتهای خیابان رسیدیم».
——————-
منتشر شده در دو هفته نامه صبح اندیشه. اصفهان.